من يک سنت پيدا کردم

روزي پسر بچه اي در خيابان سکه اي يک سنتي پيدا کرد. او از پيدا کردن اين پول، آن هم بدون هيچ زحمتي، خيلي ذوق زده شد. اين تجربه باعث شد که بقيه روزها هم با چشم هاي باز، سرش را به سمت پايين بگيرد ( به دنبال گنج !). او در مدت زندگيش، 296 سکه يک سنتي، 48 سکه 5 سنتي، 19 سکه 10 سنتي، 16 سکه 25 سنتي، 2 سکه نيم دلاري و يک اسکناس مچاله شده 1 دلاري پيدا کرد. يعني در مجموع 13 دلار و 26 سنت.

برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب بروید...

 

ادامه مطلب

آن چیست که از چوب ساخته می شود ولی نمیتوان آنرا

اره کرد؟؟؟

برای جواب دادن روی آیکن زیر کلیک کنید.

Image result for answer

#جواب درست در ادامه مطلب...#

ادامه مطلب

 

**اگه نظرتونو درمورد این مطلب بگید خوشحال میشم**

 

برای جواب دادن روی آیکن زیر کلیک کنید

Image result for answer

برای دیدن اسامی و جواب صحیح به ادامه مطلب بروید

ادامه مطلب

 معمای روز قتل وزیر به دست پادشاه

 
 
 
 
 
 
 
به خاطر سوء تفاهمی که بین وزیر دانا و پادشاه ایجاد می شود، پادشاه دستور قتل وزیر را صادر می کند و این جمله را به کار می برد "تو را روزی از هفته آینده خواهم کشت که از آن روز خبر نداری" وزیر دانا پس از شنیدن این جمله با کمی تامل می گوید که مرا هرگز نمی کشی!!! پادشاه از وی شرح دلیل می خواهد که اگر دلیل قانع کننده ای بود وی را نکشد.معما اینجاست که اگر شما جای وزیر دانا بودید چه استدلالی می آوردید؟
 
پاسخ این معمای جالب را در ادامه مطلب مشاهده نمایید. 
 

ادامه مطلب

آن چیست که باشد کور میشود نباشد کر میشود؟؟

اگر میخواهید جواب بدید روی آیکن زیر کلیک کنید

Image result for answer

جواب واسامی برندگان در ادامه مطلب...

ادامه مطلب

گدای باهوش

مردي هر روز در بازار گدايي ميکرد و مردم هم حماقت او را دست ميانداختند. دو سکه به او نشان ميدادند که يکي از طلا بود و يکي از نقره. اما مرد گدا هميشه سکه نقره را انتخاب ميکرد. اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد ميآمدند و دو سکه به او نشان ميدادند و مرد گدا هميشه سکه نقره را انتخاب ميکرد.

لطفا برای خواندن بقیه داستان به ادامه مطلب بروید...

 

 

ادامه مطلب

جواب واسامی برندگان در اد امه مطلب...

اگه جوابو میدونید روی آیکن زیر کلیک کنید.

Image result for answer

ادامه مطلب

در تصویر زیر چند پستاندار و چند خزده میبینید؟

{{برای واضح تر شدن تصویر روی آن کلیک کنید}}

جواب در ادامه مطلب

برای جواب دادن روی آیکن زیر کلیک کنید

Image result for answer

ادامه مطلب

شما ايميل داريد ؟

 {{این داستانو تا ته بخونین خیلی جالبه}}

شرکت مايکروسافت آبدارچي استخدام مي کرد. مردي که متقاضي اين شغل بود به آنجا مراجعه کرد. رئيس کارگزيني با او مصاحبه کرد و بعنوان نمونه کار از او خواست زمين را تميز کند.

سپس به او گفت: "شما استخدام شديد، آدرس ايميلتون رو بديد تا فرمهاي مربوطه را برايتان بفرستم تا پر کنيد و همين‌طور تاريخي که بايد کار را شروع کنيد به شما اطلاع بدیم." مرد جواب داد: "اما من کامپيوتر ندارم، ايميل هم ندارم!" رئيس کارگزيني گفت: "متأسفم. اگه ايميل نداريد، يعني شما وجود خارجي نداريد و کسي که وجود خارجي ندارد، شغل هم نمي‌تواند داشته باشد." مرد در کمال نااميدي آنجا را ترک کرد. نمي‌دانست با تنها 10 دلاري که در جيبش داشت چه کار کند. تصميم گرفت به سوپرمارکتي برود و يک صندوق 10 کيلويي گوجه‌فرنگي بخرد. بعد خانه به خانه گشت و گوجه‌فرنگي‌ها را فروخت....

 لطفا برای خواندن بقیه مطلب به ادامه مطلب بروید(بدلیل تاخیر درلود صفحه)

 

 

ادامه مطلب

از ترکیب این دو قسمت کدام شکل حاصل میشود؟

<<جواب درست واسامی سه نفراول درادامه مطلب>>

برای جواب دادن روی آیکن زیر کلیک کنید

Image result for answer

آخرین جوابی که میدهید مد نظر ما قرار میگیرد

ادامه مطلب

در این تصویر اگر میمون چرخ دنده را در جهت مشخص

شده بچرخونه

سرمداد به کدوم شماره ها میخوره؟

1یا2

اسامی برندگان و جواب درست در ادامه مطلب...

اگه میخواید جواب بدین روی آیکن زیر کلیک کنید

Image result for answer

ادامه مطلب

يک بستني ساده

 

پسر بچه‌اي وارد يک بستني‌فروشي شد و پشت ميزي نشست. پيشخدمت يک ليوان آب برايش آورد. پسر بچه پرسيد: يک بستني ميوه‌اي چند است؟" پيشخدمت پاسخ داد : " 30 سنت". پسربچه دستش را در جيبش فرو برد و شروع به شمردن کرد. بعد پرسيد:" يک بستني ساده چند است؟" در همين حال تعدادي از مشتريان در انتظار ميز خالي بودند. پيشخدمت با عصبانيت پاسخ داد: "15 سنت". پسر دوباره سکه‌هايش را شمرد و گفت: "لطفا يک بستني ساده". پيشخدمت بستني را آورد و به دنبال کار خود رفت. پسرک نيز پس از خوردن بستني، پول را به صندوق پرداخت و رفت. وقتي پيشخدمت بازگشت، از آنچه ديد حيرت کرد. آنجا در کنار ظرف خالي بستني، دو سکه پنج‌ سنتي و پنچ سکه يک ‌سنتي گذاشته شده بود براي انعام پيشخدمت.

نظرتونو رو هم بگید.....

 

شک

هيزم شکن صبح از خواب بيدار شد و ديد تبرش ناپديد شده. شک کرد که همسايه اش آن را دزديده باشد براي همين تمام روز او را زير نظر گرفت.

متوجه شد همسايه اش در دزدي مهارت دارد مثل يک دزد راه مي رود مثل دزدي که مي خواهد چيزي را پنهان کند پچ پچ ميکند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصميم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضي برود.

اما همين که وارد خانه شد تبرش را پيدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بيرون رفت و دوباره همسايه را زير نظر گرفت: و دريافت که او مثل يک آدم شريف راه مي رود حرف مي زند و رفتار مي کند.